سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

شی شی!

نازنین پسر 1ساله و 11ماهه و 19 روزه ی مامان!این روزا به شدت معتاد شی شی(سی دی) های baby einistein شده و از وقتی که چشای خوشگلشو وا میکنه امر به روشن کردن تلویزیون میکنه و تا پاسی از شب به امر خطیر آموزش مشغوله و از اونجاییکه این مجموعه زبان اصلیه ، شازده کوچولو کلمه فارسیشو از مامان یاد میگیره و کلمه انگلیسی و هراز گاهی فرانسوی رو از شی شی!! خیلی وقتام جفتشو قاطی میکنه و یه کلمه جدید میسازه.گاهی هم میاد کشون کشون منو میبره جلوی تلویزیون که با نی نی تو سی دی دعوا کنم که لابد به اسباب بازی ای که سروش پسندیده دست زده گاهی هم پا میشه با نی نی ها میرقصه و میچرخه و میخنده و... در کل خیلی خوشحالم که خریدمش!و خوشحالترم که فارسیش گیرم ...
2 مرداد 1393

تولد قمریت مبارک پسرم!

دوساله که هر روز خورشید واسه من دوبار تو روز طلوع میکنه!یه بار از مشرق دور و یه بار از چشمای نازنین پسرم! دوساله که مادری کردم و بزرگ شدم،مادری کردم و صبور شدم،مادری کردم و مادر شدم! سالگرد قمریت مبارک پسر کوچولوی من!!خوش اومدی عیدانه ی مادر !   امسال تولد نازنینم با سالگرد ازدواجمون یکی شد مردهای خونه ی من دوستون دارم       اگر گنجشک تازه بالی در شعر کوچک من لانه کن اگر آفتاب تازه زادی و راه را نمیشناسی در آسمان خانه من پرسه بزن اگر طوفانی و در دریاهایت کوچکند در بستر من شعله ور شو.   ای بادپا که دسته کلید ...
22 تير 1393

نازنینم...

شازده کوچولوی مامان: نازنین شیرین زبونم،روزای بعد از ترک شیر! به خوبی و خوشی گذشت خداروشکر.غذا خوردنت خیلی بهتر شده و بهانه گیریات کمتر شده،ولی خوابیدنت به یه پروژه طولانی و گاهی مامان کش تبدیل شده گاهی از ساعت 12،12/5 میریم که بخوابیم!!!اول که کلی منو با بوسیدنای خوشمزه ات مستفیض میکنی، بعد گیر میدی که باب اسفنجی بذارم،4، 5 قسمت اولشو میبینی و چند دقیقه ای یه بار برای اینکه مطمءن بشی من بیدارم میپری تو بغلمو خودتو لوس میکنی بعد که کم کم حوصلت سر رفت هی میگی نه،نه،نه!!!یعنی این قسمتو دوست نداری و عوضش کنم!اینجای داستان به دو صورت پیش میره!!! 1-به ناگهان سروش میخوابد! 2-به ناگهان مامان منفجر میشود و تلویزیونو خاموش میکند...
10 تير 1393

قصه پر آب چشم

اوایل خرداد کاملا یهویی!داداشم اومد خونمون،از تب و تاب این دایی و خواهرزاده گفتم کم و بیش واستون چند روز پیش ما بود و طی یک عملیات از پیش تعیین شده با همکاری صمیمانه مامان منیزه مخ منو زدن که کلاسامو بپیچونم و چند روزی بریم کرمان(منم که اصلا تمایل نداشتم !) این شد که بستیم کوله بار سفر و بعد دو ماه دوری رفتیم به شهر و دیار یکی دو روز اول و به سروش استراحت دادم و مامان منیژه رفت یه عالمه خوراکیهای باب طبع پسر رو خرید تا نقشه ای که قرار بود عید پیاده کنم و دلم نیومده بود و عملی کنیم!!! یه روز صبح که سروش تمام شب و شیر خورده بود و رنگ من دست کمی از گچ دیوار نداشت!سر سفره صبحانه به محض تقاضای بیشرمانه پسر!!خاله صفورا قاشق...
21 خرداد 1393

اردیبهشتانه!

  یعنی واقعا الان لازمه راجع به این عکسا من چیزی بنویسم؟؟؟؟؟ها؟؟؟جون من شما بگین...!!           خونه ما چند تا پله میخوره تا حیاط،شازده کوچولو جدیدا ترس و کنار گذاشتن و با شجاعت هر چه تمام تر به محض دیدن در باز، بدو بدو میره پیش"تی تی"!بعد دونه دونه برگای انگور بیچاره رو میکنه و تیکه تیکه میکنه و میندازه تو قفس و میگه:تی تی نم نم نم نم!!!!!!!     تا حالا اینجوری کیک خوردین ببینین چه مزه ایه؟؟؟از قیافه سروش معلومه که خوش مزه است !این کیک خوشگل و آقای پدر به مناسبت گرفتن دفتر، و تولد مامان خریده،جاتون سبز بسیار خوشمزه بود &nb...
18 خرداد 1393

تمام دنیای منی!

آخیییش!! ما برگشتیم!!! بعضی وقتا عجیب تنبلی میکنم و حس یه خط نوشتنم ندارم!ولی بالاخره بر آب و هوای خمودگی غلبه نمودیم و سلامی دوباره نثار دوستان میکنیم!! از آخرین وقایع این روزها شروع میکنم،پنجشنبه شازده پسرو گذاشتیم پیش مامانی و با آقای پدر و عمه کوچیکه رفتیم نمایشگاه کتاب!کلی گشتیم و گردیدیمو خرید کردیم(من و جناب همسر محترم خوره ی کتابیم!قبل از اینکه نی نی دار بشیم و قیمتای کتاب اینقدر نجومی بشه تمام پولمونو کتاب میخردیم یادش بخیر...) این خریدامون از نمایشگاه برای شازده پسر مامان!         پسر عشق کتاب مامان!!     چند ماهی میشه که واسه آقا کو...
21 ارديبهشت 1393

عیدانه2

امسال مامانی های پسر تصمیم گرفتن برای پسر کادو بخرن و پول ندن!     بلوز و شلوار هدیه مامان طیبه!پیشی ناناز هم از طرف عمه زهرا          اینم هدیه عمه طاهره که شازده پسر عاشقشونه!!! مامان منیژه هم گفته بود میخواهیم واسه پسر اسباب بازی بخریم به شرطی که بذاری کرمان بمونن و نبری با خودت منم گفتم باشه مامان منیژه هم واسه پسر یه ماشین شارژی تاکسی خریده بود و یه توپ با نمک که دسته داره و مخصوص بپر بپره!!روز اول رسیدنمون پسر با وسایلش سرگرم  بود تا اینکه سلیم که عکسای دید و بازدیدمونو نگاه میکرد به این عکس رسید     سروش و مهیار نوه عموی آقای پدر!!   ...
5 ارديبهشت 1393