نازنینم...
شازده کوچولوی مامان:
نازنین شیرین زبونم،روزای بعد از ترک شیر! به خوبی و خوشی گذشت خداروشکر.غذا خوردنت خیلی بهتر شده و بهانه گیریات کمتر شده،ولی خوابیدنت به یه پروژه طولانی و گاهی مامان کش تبدیل شده
گاهی از ساعت 12،12/5 میریم که بخوابیم!!!اول که کلی منو با بوسیدنای خوشمزه ات مستفیض میکنی، بعد گیر میدی که باب اسفنجی بذارم،4، 5 قسمت اولشو میبینی و چند دقیقه ای یه بار برای اینکه مطمءن بشی من بیدارم میپری تو بغلمو خودتو لوس میکنی بعد که کم کم حوصلت سر رفت هی میگی نه،نه،نه!!!یعنی این قسمتو دوست نداری و عوضش کنم!اینجای داستان به دو صورت پیش میره!!!
1-به ناگهان سروش میخوابد!
2-به ناگهان مامان منفجر میشود و تلویزیونو خاموش میکند و سروش گریه میکند و تو بغل مامان میخوابد!!
و پایان خوش این داستان مابین ساعت 3 تا4 صبح اتفاق میافتد!!!!!
این چند شب به دفعات برق قطع شد،بار اول چون وسط کارتون دیدن شازده بود کلی بهش برخورد و گریه کرد ولی دفعات بعد انگار متوجه شده بود من سراپا تقصیر این دفه بی تقصیرم!!و فقط میگفت مامان قط!! منم از همین حربه استفاده کردم و دیشب در کمال آرامش لامپ و تلویزیونو خاموش کردم و راست راست تو چشمای معصوم پسری نگاه کردمو گفتم :برق رفت!بچم یه خورده چپ چپ به چراغ خواب نگاه کرد و سوالی پرسید:برق قط؟؟گفتم آره،بخوابیم فردا بابا درستش میکنه! یه چند دقیقه همینجور آروم به دورو برش نگاه کرد و اومد تو بغلم و من یه شیش دور "توی ده شلمرود" و خوندمو پسر خوابید
ولی در کل خوشحالم که از شیر گرفتمت،وقتی غذا میخوری انگار روحم تازه میشه
صبح که از خواب پا میشی هنوز چشماتو وانکرده میگی:مامان شی!(شیر) یکی دو قلپ شیر میخوری بعدم کنارم میشینی و هر لقمه رو یه قرن تو دهنت نگه میداری و من به یاد روزای غذا نخوردنت صبورانه!یه یک ساعتی رو صبر جمیل مینمایم تا شما یه لقمه بیشتر بخوری
دوست دارم شیرینم
نی نی معی به بغل!!
قربون اون انگشت رو لبت
آب به!!!!
سروش فوتبال میبیند!!!
اندر عجایب خوابیدن پسملی
شمشیر بازان کوچک