سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

خاطرات کرمان گردی(2)

مامان بزرگم یه خونه باغ داره که خیلی از اوقات بچگی من اونجا گذشته،چون اولین نوه بودم و عزیز دردونه!حسابی جولان میدادم و عالمی داشتم...خیلی این خونه رو دوست دارم گرچه بعداز مزگ پدر بزرگم کمتر اونجا دورهم جمع میشن ولی همون آخرهته ها هم خیلی خاطره انگیزه!یه باغ پر از درختای انار و انجیر و یه عالم گل نرگس!! گاهی خیلی دلم میگیره که سروش باید تو این خونه های فسقلی بزرگ شه...     تلاش پدر برای شیرجه نزدن پسر       این انار خوشمزه هدیه به همه ی خاله های مهربون   ...
18 آذر 1392

خاطرات کرمان گردی(1)

  سلام به روی ماه تمام دوستای خوب و مهربونم!! ما بعد 26 روز! دیروز برگشتیم خونه!!او به محض رسیدن کاملا کزت وار کمر همت بستیم به شستشو و پاکسازی خونه و جا دادن وسایل به حدی که الان از ناحیه کمر و زانو عاجز عاجزیم! جونم واستون بگه که جای تمام دوستان خالی،همجواری با مامان و بابا عجب حس و حال خوشیه،خدایی اونایی که نزدیک مامانشونن راجع به بچه داری اصولا نباید اظهار نظر بکنن،بیان ببینن ما تو غربت چی میکشیم! والا!!!!!! و اما پیرامون سفر!!!: صبح ساعت5.5 پاشدیم که وسایل و بذاریم تو ماشین و حرکت کنیم،شازده کوچولو چشاشو وا کرد و انگار نه انگار کله سحره!سرخوشانه شروع کرد بین وسایل بازی کردن!!از هممون سرحالتر بود شیرین ادا...
17 آذر 1392

داریم میبندیم کوله بار سفر...

ما داریم میریم کرمان!!  هورااااا!!!!!!!!!!!   ایشالا فردا صبح راه میافتیم بریم پیش مامانم اینا!   این چند تا عکس هم ماحصل گردش دیروز عصر شازده تو پارک لاله است! با اجازه بزرگترا ما رفتیم دور دور!!   سرسره بازی دوس دالم!!   پیشیییی!!!         لولو...       اینم عکسای پاساژ گردی دیروز!! این خانم خوشگله از شازده ما خوشش اومده بود ولی آقا حتی یه نیم نگاهم به دخملی ننداخت که ننداخت آخی!! دختر مردم با چه حسرتی پسر خوشتیپمو نگاه میکنه! از اینا میخوام!(شرمنده...
19 آبان 1392

15ماهگیت مبارک نازنینم!

روزها مثل برق و باد میگذرن،15ماه یعنی 450 روز،یعنی 5400 ساعت! گاهی احساس میکنم تمام عمرمو منتظر مادر شدن بودم.تو تموم رویاهام،تو تموم آرزوهام یه نی نی کوچولو داشتم!(گرچه همیشه فکر میکردم این نی نی دختره!) اومدن یهوییت گرچه مثل زلزله8ریشتری تموم برنامه هامونو کن فیکون کرد و منو خونه نشین!ولی بودنت سوای عادت و مهر مادر فرزندی،یه نیاز گمشده از اعماق وجودمو برآورده میکنه یه حس ناب و دوست داشتنی!   دوست دارم شازده کوچولو،دوست داریم شازده کوچولو! یکی دو روزه دایی سلیم اومده دیدن شازده پسر!وای که این محبت دایی به خواهر زاده چه حکایت پر آب چشمیه!! تقریبا صبح و عصر پسر و میزنیم زیر بغل و میپریم تو ماشین دایی و میریم ددر!...
16 آبان 1392

نازنین پسرم!

سلام شازده کوچولوی مامان امروز 405روز از دنیا اومدنت میگذره و بالاخره تصمیم گرفتم روزنوشته ها و عکساتو بذارم تو وبلاگ،البته باید غیبت 400روزه رو جبران کنم انگار!ولی برای تو نازنین پسر هیچ کاری سخت نیست فقط یه کم زمان بره!!! #پس برمیگردیم به 405روز قبل# ...
16 آبان 1392

یه شیرین خوردنی!

اندر احوالات په په خوران!!!: شازده کوچولوی ما اصولا معتقده په په یعنی: میوه،چوب شور،میوه،چیپس،میوه،.... و از اونجایی که مامان خانمش جزمیوه و چوب شور بقیه رو ممنوع کرده! شازده دست به دامان نداشته پدر محترم میشه،و از اونجایی که کودک درون آقای پدر بسیار بیدار و هوشیاره!!!به سرعت دست به یکی میکنن برای دق دادن مامان بیچاره... آقا پسر چند روز پیش با قر وقمیش فراوون دنت و از دست من گرفت که خودش بخوره،بعدم پاکت خالی و نیشو تحویل من داد!منو میگی کلی ذوق زده شدم که: الهی فدات بشم خوردیش؟!!!پسملی هم یه دونه از اون لبخندای مکش مرگ ما رو تحویل داد و رفت سر بازیش!من بیچاره از همه جا بیخبر!! وقت جمع کردن روزنامه های بیشمار آقای پدر...
13 آبان 1392