خاطرات کرمان گردی(1)
سلام به روی ماه تمام دوستای خوب و مهربونم!!
ما بعد 26 روز! دیروز برگشتیم خونه!!او به محض رسیدن کاملا کزت وار کمر همت بستیم به شستشو و پاکسازی خونه و جا دادن وسایل به حدی که الان از ناحیه کمر و زانو عاجز عاجزیم!
جونم واستون بگه که جای تمام دوستان خالی،همجواری با مامان و بابا عجب حس و حال خوشیه،خدایی اونایی که نزدیک مامانشونن راجع به بچه داری اصولا نباید اظهار نظر بکنن،بیان ببینن ما تو غربت چی میکشیم!والا!!!!!!
و اما پیرامون سفر!!!:
صبح ساعت5.5 پاشدیم که وسایل و بذاریم تو ماشین و حرکت کنیم،شازده کوچولو چشاشو وا کرد و انگار نه انگار کله سحره!سرخوشانه شروع کرد بین وسایل بازی کردن!!از هممون سرحالتر بود شیرین ادا!!
و ما با هن هن دایی رفتیم و رفتیم و رفتیم....
(این عمل غیر قانونی فقط جهت عکاسی بود!نگران نباشین تمام سفر شازده از سرو کول من بالا رفت و روسری از سر من کشید و من با پاهاش فشار داد تو در و....از این کارا!!)
حالا هرچی من دادو بیداد که بابا مگه سر میبرین یه دقیقه واستین آدم شهرای بین راهو ببینه مگه به خرج این داداش بچه ننه ما رفت؟؟میفرمودن:نه بریم الان باباو مامان چشم انتظار سروشن!!! آخرشم ما نفهمیدیم آقا خودش دلش واسه مامانش بیشتر تنگ شده ود یا واقعا نگران چشم انتظاری مامانش بود!والا!!!
ولی خب در هر حال دختر بخش پسر بخشم حساب کنی!من 2 تا حق داشتم دیگه!! تو یزد واستوندمشون و رفتیم میدون امیر چخماق.
(یه پسر کوچولوی قرمز پوش!تو محرم!!اونم تو یزد!!!!)
یزد و خیلی دوست دارم،مخصوصا بافت قدیمشو.نیست که ماه عسلمونو رفتیم یزد و تو هتل سنتی موندیم و تمام روزارو بین بافت قدیم گشتیم و عکاسی کردیمخاطرات خوشی داریم از این شهر!!
خروجی شهر یه شتر داشت وانت سواری میکرد ماهم باهاش عکس انداختیم!
مهتاب لالا....گنجشک لالا...
تقریبا ساعتای 8 شب رسیدیم خونه!
و این داستان ادامه دارد....