سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد...

1394/4/19 0:27
نویسنده : مامان سمانه
612 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااام!

دلم واسه اینجا نوشتن و خبر گرفتن از همتون حسابی تنگ شده بود چه دوستانی که رد پاشونو جا میذارن و من متوجه میشم به من و پسری سر میزنن و خیل دوستانی که دورادور دستی بر آتش وبلاگ ما دارن!(بپا نسوزی که آتیشی برگشتیم!!!!شیطان)

مدرسه و 33 تا فسقلی شیطون و یه پسر آتیش پاره واقعا فرصتی نذاشت این چند وقت درست و حسابی بیام ،گوشیمم عوض کردم آقای همسر حال نداشتن نرو افزارشو نصب کنن که عکسارو بریزم تو کامپیوتر(تنبلم خودتونینخندونک)

از شهریور ماه تا عید از صدقه سر مدرسه نتونستیم بریم کرمان ولی بعد عید جبران فرمودیم 13روز عید بلافاصله بعد تعطیلی هم یه چهل روزی رفتیم موندیم!

گرچه دیگه کرمون اون حال و هوای همیشه رو نداره بی ننجانم،نازنین مادربزرگم رو بهمن ماه از دست دادیم،اونقدر حضورش پررنگ و خواستنی بود که هنوز بعد از گذشت 6ماه نبودنش سر هیچ سفره ای،سفری،لحظه ای،آنی باور کردنی نیست...

پسر کوچولوم حسابی بزرگ و مرد شده و اونقدر حرف میزنه و سوال میپرسه که هرازگاهی واقعا اشکمو در میارهخنده

 

مامان:سروش بیا بخوابیم    سروش:مامان نگو بیا بخوابیم،بگو   سیوش   نخوابیم    بیو پی کارت    بیو با ماشینها بازی کن             من:کچل   ماشینها:خسته     سیوش:خندونک

 

 

نوروز در کرمان!!

 

 

 

 

یخدان مویدی!

 

 

ماهان زیبا!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تفاوت دمایی رو از نحوه ی لباس پوشیدنمون حدس بزنین! بله داداش کرمون ما 4 فصلهدلخور

 

 

موتور سواری پدری و پسری در کلوت!

 

 

 

 

 

زنجیر لباس منو برداشته انداخته گردنش میگه: مامان ببین چقد زیبا شدم!!!!!!

 

 

 

 

سیوش و ببعییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

به محض تعطیلی بار و بندیلو بستیم و رفتیم کرمان تو چند روز تعطیلی خرداد مامانم اینا تصمیم گرفتن برن شیراز آقای همسر و دایی سینا نتونستن مرخصی بگیرن بندازن سر تعطیلاتو بیان اینجوریا شد که منو سروش و مادر جون و پدر جون و دایی سلیم رفتیم شیراز،سفر وبی بود فقط جای همسری خالی بود!

 

 

سعدیه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چون وفات امام بود تمام اماکن تاریخی بسته بودشاکیواقعا چرا آیا؟؟؟واقعا رفتن به حافظیه چه اتفاق بدی رو سبب میشد ما که نفهمیدیمعصبانی

روز اول که رسیدیم نیمه شعبان بود،با آرامش رفتیم سعدیه رو دیدیم و گفتیم فردا با آرامش میریم حافظیه ولی دل غافل!!

مام از لجمون گفتیم شیرازیارو از حضورمون تحریم کنیم و بریم بهشت گمشده!3 ساعتی از شهر رفتیم بیرون تو مسیر یه عالمه شالی زار دیدیم خیلی خوشگل بود

 

 

شاه چراغ!

 

دروازه قرآن

 

خواجوی خودمون!!!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

بهشت گمشده  هم قشنگ بود ولی تا رسیدیم مامانم گفت :ای بابا اینهمه راه اومدیم همین؟؟؟؟ خب میرفتیم کوهپایه!تازه سیرچ هم از اینجا قشنگتره!!(داداش به این میگن حس ناسیونالیستیبغل)

ولی خدایی قشنگ بود! اصولا خود شیرازیا اینقد با حال و شادن که آدم انرژی مثبت میگیره

 

 

اینجام یه جای توپه! یه جورایی باغ پدری محسوب میشه

خدایی اینجا باحال تر از شیراز نیس؟؟؟؟حالا منو مامانم هیچی شما بگین!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فدای اون لب و لوچه آویزونت ماه منبوس

 

 

پسندها (1)

نظرات (4)

مامانی ماهان جون
20 تیر 94 10:18
سلااااااااااااااام دوستای خوب خوووووودم حال و احوالتون خوبه ایشالله،نماز روزه هاتون قبول
مامان سمانه
پاسخ
سلام به روی ماهت آیسان جون!
مامانی ماهان جون
20 تیر 94 10:19
چه سفر خوشگلی،چه عکسهای خوشگلتر و شادی،خدا رو شکر،خدا حفظش کنه ناز دونه خوشگلو
مامان سمانه
پاسخ
مرسی عزیز دلم
مامانی ماهان جون
20 تیر 94 10:20
شمام خیلی وقته تو غیبت بودینا نگین نه
مامان محمدحسین
21 تیر 94 22:17
سلام عزیزم ... خوش اومدین .... ماشالله گل پسری برای خودش مردی شده .... بووووووووووس برای گل پسری و مامان مهربونش....
مامان سمانه
پاسخ
سلاااااااااااااااام!!!!!!!!!!!!! مرسی عزیزم