عیدانه
چهارم عید شال و کلاه کردیم و رفتیم ایستگاه راه آهن که بریم به شهر و دیار!
هفت سین راه آهن تهران و یه پسر هاپووووو!
با اینکه شبهای کرمان حسابی خنک بود و روزها هوا ناپایدار، ولی تا جایی که تونستیم اینور و اونور به گردش و مهمونی گذروندیم!
تا چند سال پیش که بابابزرگم زنده بودن و ننجانم سرپا،تمام تعطیلاتو خونه ی اونا میگذروندیم و بعد عید مهمونیای عید و برگذار میکردیم.
(تقریبا 16-17تا آدم بزرگ و 18عدد نوه!بابا بزرگم بنده خدا هی میگفت :بی انصافا،یکی یکی بیاین،نه،دوتا دوتا بیاین!مگه به خرج هیشکی میرفت!!با اینکه خونه باغ بزرگی بود و پسرا یا تو اطاق آخری فوتبال بازی میکردن یا تو باغ دزد و پلیس ولی واویلایی بود
چقدر خوش میگذشت،چقد دلم واسه اون روزها تنگه...)
سروش و ببعیییییی!
کلی غر زدم که موهای سروش بلنده!آقای پدر گفتن قبل عید کار داریم و وقت نمیشه!!رفتیم کرمان با فراغ بال میبریمش آرایشگاه،همگی آماده میشدیم بریم بیرون شازده رو هم ببریم آرایشگاه،یه لحظه غفلت من و هنرنمایی پدرجون و دایی و آقای پدر
بعد از عمل!
یخدان موءیدی
اندرون یخدان!!
سیزده بدری طوفانییییییییی!
زیبای کویر!گنبد جبلیه
شوالیه کوشولو