مادرانه
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان،
نشسته روی تخت ما و یکی از کتاباشو با آرامش پاره میکنه و هراز گاهی عشقولانه به من نگاه میکنه ویه مامای شیرین میگه وبه کاغذا اشاره میکنه که ببین...
دنیائیه مادر بودن!من اصولا آدم سختگیری بودم ولی این روزا این همه آسونگیری رو از خودم عجیب میدونم
شازده پسر این روزا حسابی بلبل زبونی میکنه این لیست کلماتنیه که تا امروز میتونه بگه:
مامااا:مامان
بابا
آب به:آب
عمه
دده
په په
هم:غذا
هن هن:وسایل 4چرخ
اده
دس دس
زی زی:هرجنبنده ای بجز هاپو
هاپ:هاپو
ننی:نینی
هیس:نیست
از شیطونیاشم چی بگمفقط این چند تا رو محض نمونه بخونید:!
ژیلت باباشو از رو دراور برداشته(روی نوک پا وامیسته!!)و میکشید به صورتش
وقتی خوراکی یا اسباب بازی دستشه میاد که ممه بخوره،یه خورده خودش میخوره یه خورده هم میده به اون!البته با همصدایی:هم هم!!
وقتی هم کار خطایی میکنه دستشو میذاره رو سرش و منو مظلوم نگاه میکنه
امان از اینکه بابایی از یه متری من رد شه...
مدامم به منو بابایی بوس میده،تندتند،یکی من یکی بابایی!
شصت پاشو میکنه تو دهنشو فوت میکنه(لابد فکر میکنه باید تپلتر باشه!)
تمام هم و غمشو بکار میبنده که لحظه ای تلفن از مشغولی در نیاد
راه رفتن روی تخت مارو تمرین میکنه(تشک ما فنریه وحفظ تعادل روش سخته!)
میوه خوردنشم که....
برچسباشو آورده داده دست من چسبونکیش کنم(حداقل نیم ساعتی سرگرم بود!)
بستنی خوردنشم که دیگه نگو نپرس
جاروبرقی بیچاره هن هن سروش خانه!
و من همچنان صبورمممممممممم