سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

روزهای ابری!

1392/12/1 14:46
نویسنده : مامان سمانه
643 بازدید
اشتراک گذاری

یکشبه این هفته شازده کوچولو رو برای زدن واکسن بردیم درمانگاه،نه از اون جهت که فراموش کردیم تاریخ زدن واکسنشو بلکه از اون جهت که سفر بودیم و چند تا جشن عروسی و مهمونی در پیش داشتیم ترسیدیم اذیت شی ،واسه همین گذاشتیم این هفته که با خیال راحت ببریم واکسنتو بزنیم.

صبح زود شال و کلاه کردیم و رفتیم واکسن آقا پسر و بزنیم ولی انگار زیادی عجله داشتیم چون یه نیم ساعتی نشستیم تا دوستان هلک و هلک تشریف آوردن سرکار!!

بعد از سوراخ سوراخ کردن پسملی بدو بدو اومدیم خونه که آقای پدر بره به کاراش برسه،شازده کوچولو هم که شب قبل به طرز دل انگیزی ساعت 11 شب خوابیده بود و از ساعت 1صبح ساعت شلمانش زنگ زده بود اجازه نیم ساعت خوابیدنم به ما نداد و تا خود صبح نشست به دیدن کارتن!!! یه چرت کوچولو زد و با تنی تبدار از خواب بیدار شدحالا خوبه به محض رسیدن قطره داده بودم

حالا هی پاشویه کن هی آقا پسر ظرف آب و از دستت بگیره و آبو رو تشک خالی کنه!هی حوله خیس بیار هی شیطون بلا گریه راه بندازه که زرنگی آببه و بیار

بعد از ظهر یه خورده بهتر شد و شروع کرد به بازی کردن ولی همون یه خورده ورجه وورجه کردن انگار کار دستش داد دم غروب پاش قرمز شد و دردناک!با کلی مصیبت اجازه میداد پوشکشو عوض کنم (به هیچ عنوانم اجازه کمپرس گذاشتن نمیداد) و با وجود 4ساعت یه بار قطره خوردن بازم شدید تب داشت که آخر شب آقاجونش رفت شیاف خرید که یه خورده تب بچم کمتر شد.

یه پسر تبناک و مریض احوال،یه شوهر خسته وبیخواب(شب قبلش کلا بیدار بودیم از صدای باب اسفنجییییییییی)پیدا کنید پرتقال فروش را!!!!!!!!!!

پدر و فرستادیم تو اطاق و خودمون نشستیم به پرستاری!خداروشکر کم کم شیافه اثر کرد و پسر خوابید،ساعتای 5صبح یه هو پریدم دیدم سروش داره تو خواب میگه داییی....هن هن... دده...

بازم داغ بود یه شیاف دیگه هم گذاشتم تا نزدیکای ظهر تبش کمتر شد و تا شب قطع شد خداروشکر،اون دوروز مریضی که فقط آب خورد و دوسه تا دنت و شیر،

این دو روز بعد از مریضی هم کلا لب به غذا نمیزنه،سیب زمینی سرخ کرده که قبلا آش و با جاش میخورد!ماکارونی و هر چی که قبلا دوست داشت و امتحان کردم فعلا که جواب ندادهحالا غذا نخوردن یه طرف داستان بد اخلاقیش یه طرفمثل چسب آویزون من میشه تا میگی بالا چشمت ابروهه(ما غلط بکنیم بگیم ایشون تصور میکنن!)چنان عصبانی میشه و دادو میزنه که من میمونم هاج وواج

دیروز اومده چسبیده به پاهای من که آببه بده،با همون حالت آویزون به پا آروم آروم اومدیم تو آشپزخونه و تو فنجون بهش آب دادم آب و خالی کرد رو زمین خودش سر خوردبه صورت افتادمن از صدای شکستن فنجون و حالت افتادن سروش پاهام سست شد خداروشکر حسین خونه بود من که فقط نشستم باباش اومد بغلش کرد ودستا و صورتش و شست تازه دیدم دستشو بریدهچسب زخمشو کنده و ممه خورده و خوابید!احساس میکردم دارم میمیرم از شدت سردرد....

دعا کنین تموم بشه این بدقلقیاش،یا حداقل غذا بخوره...

وای چقد نق زدم....ببخشید دیگه رو دلم سنگینی میکردن

 تمام تلاش من برای خوردن غذانیشخند

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مهسا
1 اسفند 92 19:38
عزیزم الهی شکر که واکسنت رو پشت سر گذاشتی شازده کوچولو امیدوارم الان بهتر باشه حالت نورا خیلی اذیت نشد وای از دستشون نورا هم خیلی بد غذا شده جیگر مو خون میکنه تا یه ذره غذا بخوره فقط مثل سروشِ اویزون میشه و جیغ میزنه و خرابکاری میکنه
مامان سمانه
پاسخ
وای نگو...ایشالا زودتر خوب بشن جفتشون ببوس دخترمو
لیلا مامان پرنیا
3 اسفند 92 14:41
الهی خاله قربونت بره نبینم حال وهوات ابریه عسلم خدارو شکر به سلامتی این واکسن رو هم پشت سر گذاشتی ناز گلمامیدوارم همیشه تنت سالم ولبت خندون باشه
مامان سمانه
پاسخ
خدا نکنه لیلا جون
لیلا مامان پرنیا
3 اسفند 92 14:43
سمانه جونم تو هم زیاد خودت رو درگیر غذا خوردنش نکن بعد چند روز عادی میشه ...خدارو شکر که اون شکستن لیوان هم به خیر گذشت داشتم میخوندم تا آخرش برسمک دلشوره داشتم مواظب خودتون باشید..
مامان سمانه
پاسخ
ای خواهر نمیدونی چقد بد قلقه این روزا آره خدارو شکر زیاد نبرید دست بچمومرسی عزیزم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
6 اسفند 92 15:16
آخییییییییییییییییی عزیزم بمیرم این چندروز چی کشیدید خسته نباشید امیدوارم دیگه گل پسر ما مریض وبدخلق نشه فدات بشم خاله جون
مامان سمانه
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
6 اسفند 92 15:17
عزیزم سمانه جون زیاد خودتو ناراحت وخسته نکن این روزهای سخت هم می گذره همه با این روزها گریبانگیرن انشالله از این به بد رروزهاتون پراز شادی وسلامتی باشه
مامان سمانه
پاسخ
ایشالا، مرسی از خوبیهات
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
6 اسفند 92 15:18
خدا بهتون رحم کرد اگه این فرشته ها اطراف بچه های ما نبودن نمی دونم الان باید چکار می کردیم قربون دستت بشم که بریده شد خاله نمی دونی چقدر من وهمه خاله های نی نی وبلاگ دوستتون داریم گلم
مامان سمانه
پاسخ
خدا خودش حافظ این جوجه ها باشهفدای مهربونی همتون