چه خوبه بودنت...
دومین ماه مهر با تو بودن تموم شد،ولی اومدنت مهری تو قلب منو بابا کاشته که با هیچ تقویم وتاریخی عوض شدنی نیست!خورشید وجودت اونقدر گرم وعظیمه که حتی بودن خودمونم از یاد میبریم،همه چی تو آرامش وآسایش تو خلاصه میشه.اینو بخریم سروش رنگشو دوست داره،اینو بپزم سروش میخوره،بریم بیرون سروش دلش وا شه...
دنیامون یه رنگه دیگه شده،رویامون یه شکل جدید گرفته....
چه خوبه بودنت...!!!!
دیشب رفتیم عروسی،شازده پسرو آماده کردیم و تو ترافیک پدر درآر،آهسته و پیوسته رفتیم تا رسیدیم به تالار.حدود5سال پیش جشن عقد ماهم توی همین تالار بود،از پله ها که میرفتم بالا یهو دل تنگ شدم...
عوضش شازده پسر،کلی با ارکستر نانای کرد و دس دسی کرد و بین میز و صندلیا قدم رو رفت!
مگه میشد نشوندش رو صندلی؟ فرستادمش پیش باباش،به دقیقه نکشیده برگشت(احتمالا رقص و آواز این ور واسش جذاب تر بود)
من بیچاره هم تموم شب پشت سر آقا راه رفتم و خانما رو به اینور و اونور هدایت کردم که با آقا تصادف نکنن
شازده،عرفان،پویا!علی بزرگ شده دیگه نمیاد تو زنا
دس دس!!
قربونت برم،آرایشاتو پاک میکنی؟