تولد یکسالگی!
دیروز بود انگار،دیروز بود که آفتاب بی خبر و ناز آفرین،از بلندای البرز،از اوج نیلوفری آسمان زمینی شد و در گوش جانم سروش مهرو عاشقی خواند.
دیروز بود انگار،دیروز بود که تمام پرندگان جهان آواز شور و طرب سر دادند در آستانه رسیدن نور به آغوش من!
چقدر خوشبختم،چقدر خوشبختیم!!چقدر شاکریم که آمدی!!!
خیلی وقت بود که با عمه زهرا روزها میشستیمو برای تولد شازده پسر نقشه میکشیدیم،چی بپزیم،چطور تزیین کنیم،چی بپوشیم!!!ولی همه چی دست به دست هم داد که حسرت تولد گرفتن واست بمونه به دلم.
چهل پنجاه روز قبل از تولدت شوهر خاله بابا فوت کرد،از اون طرف هم پسر خاله مامان منیژه خیلی خیلی غیر منتظره فوت شد.خوب خودت ببین هیچ راهی میموند واسه جشن گرفتن؟با اینکه دو تا جشن کوچولو هم کرمان هم خونه مامانی واست گرفتیم بازم من خیلی ناراحتم،خیلی خیلی ناراحتم
ولی خوب اشکال نداره،ایشالا سال دیگه واست جبران میکنم نازنین پسرم.
کرمان-هدیه مادرجون و پدر جون و خاله شهرزاد
سروش و دایی سلیم و بابا(دایی سینا پادگان بود!)
هدیه مامانی و آقا جون(باب اسفنجی هم هدیه عمه زهرا)
هدیه پویا و علیرضا
هدیه عرفان جونی
اینم نواده های خانواده!!!