جمعه دلپذیر
یه روز جمعه دلپذیر چطوری شروع میشه؟؟ با کله پاچه!
یه بعد از ظهر خوب؟؟؟ پارک!!
یه شب به یاد موندنی؟؟؟؟ بودن کنار عزیزترینها!!!
امروز من تمام این لیست دوست داشتنی رو داشتم!
دنیای این روزهای ما و شازده،دنیای مهربونتری شده.خداروشکر این سری داروهای سرماخوردگی اثر کرده و سرفه های پسر کمتر شده
گرچه هنوزم با غذا خوردنش بسی مشکل دارم ولی خب با هم کنار میایم(من کنار میکشم)
جوجه کوچولو این چند روز تعطیلی رو حسابی با پسر عمه ها خوش گذروند و هر ساعت با یه ادای جدید دلبری کرد از همه!
همراه پسر عمه ها چشم میذاشت و به زبون خودش تا 10 میشمرد!
به سرعت نور میل بافتنی رو شناسایی میکرد با یه نیشخند دلبرانه از چنگ عمه و مامانی در میبرد!
میشست پای مشقای پسرا و تمام تلاششو برای کمک بهشون انجام میداد(خوب بچم خطش خوب نیست و تلاشش فقط خط خطی میشه!)
به محض رویت سینی چایی میشینه روی زمین و اونقد پر هیجان میگه به به که دل سنگ آب میشه!که البته با گرفتن یه قند کوچولو باز به سرعت راه میافته دور اطاق به ادامه بازی!!
و بازم طبق معمول تا آقا جونشو میبینه به جای سلام وعلیک فقط میگه: په په!!
شیرین زبون مادر روز به روز بزرگتر میشه،روز به روز عاقلتر و دوست داشتنی تر.و ما نگرانیم،نگران اینکه جا نمونیم از این شازده تازه نفس که اینقد تند و تند پیش میره،نگران فرداهایی که خدای نکرده حسرت لحظه های امروز و بخوریم...دعا میکنم که اینطور نشه...
دوست داریم کوچولوی اساله و 2 ماهه و 26 روزه ی ما!
پسر کوچولوی عاشق طبیعت و فراری از دوربین!
و البته عاشق هن هن!(حتی اگه صاحبشو نشناسه)
سروش در حال کشف وشهود!
تاب بازی دوس دالم!
تاب بازی زیاد دوس دالممم!!!!
هن هن!!
دالی!!!
هاپو!!!!!!
هاپو؟؟؟؟!!!!
نازیییی!!!!
اجازه بده یه کم دیگه بازی کنم!
همه پسران ما!