سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

پسر بهاری من

بعد تعطیلات برگشتیم خونه،وقتی بعد از چند هفته برمیگردیم خونه احساس خیلی خوبی دارم.گرچه معمولا با یه خونه منفجر شده،کثیف و پر از گرد و خاک روبراه میشم!ولی همون خونه غیر قابل سکونت!!حس زندگی و شادی داره!حس برگشتن به آرامش گمشده...   شازده کوچولو از بین خیل عروسکاش عاشق این عروسکشه!       گردش بهاری در حیاط امروز19ام فروردینه،بالاخره هوا اونقدر خوب شد که پسر کوچولو رو سوار بر روروئک ببریم تو حیاط. شیرین بیان مادر همینطور که سواری میکرد از گلدونا برگ میچیدوجولان میداد!   شازده پسر به مامانیش کمک میکنه!   ...
6 مهر 1392

اولین سفر شازده کوچولوی من!

فکر کنم تو اولین جوجه 11روزه ای هستی که سوار هواپیما شده! بلیط کرمان خریده بودیم واسه منو تو مادر جونت،کاملا بیخبر از اینکه به نوزادای زیر یک ماهه اجازه پرواز نمیدن(دقیقأ 20روز بعد تو فرودگاه کرمان فهمیدیم)ولی ترافیک به دادمون رسیدو اونقد دیر رسیدیم که بدون بازرسی خاصی تمام پرسنل فرودگاه بسیج شدن تا ما سوار  هواپیما بشیم! وقتی رسیدیم پدر جون و داییات تو فرودگاه منتظر ما(دقیقتر منتظر شما)بودن.20روزی که کرمان بودیم کلی توسط خاله ها چلونده شدی،کلی هم ددر رفتیم!ماهان،سیرچ،تیکدر.حسابی بهمون خوش گذشت! قربونت برم که اندازه بالشت بودی!     ...
4 مهر 1392

آخرین روزهای سال!(222روزگیت مبارک شازده پسر!)

هفت ماه و نیمه که تو مهمون خونه ما شدی!و دقیقا روز24 اسفند222روزه!! در کنار تمام شیرینکاریات،نشستنت،خنده هات،راه رفتن با روروئکت و...   یرقان گرفتی و نزدیک 3ماه طول کشید تا خوب بشی،چند بار در طول زمستون(هربار که رفتیم کرمان!) عفونت گوش گرفتی و منو نصفه عمر کردی،به آنتی بیوتیک آلرژی نشوندی و شدیدا پات سوخت و... وای انگار یه قرن مادری کردم!!!! عاشقتم مامان!عاشقتم که حتی یه بارم محض خاطره گویی از سختی های بچه داریت چیزی نمیگی!عاشقتم،الهی صد سال زنده باشی...   تولد پرنیای عزیزم:     شیطنت مادر و پسر:                 ...
4 مهر 1392

خوش اومدی امید دلم

امشب سومین شب بودن تو کنارمه،سومین شبی که هر لحظه به صدای بلند نفس کشیدنت هراسون از خواب میپرمو صورت مثل ماهت آرومم میکنه!تو سروش طرب و تکمیل کننده خوشبختیمونی!!   ...
3 مهر 1392

30روز بعد! 60روز بعد!

    60امین روز تولدت مبارک پسرم!هر روز که میگذره من عذای روز از دست رفته رو میگیرم،میترسم از لحظه های از دست رفته حض کامل و نبرم... عاشق وقتیم که تو بغل این و اون به صدای من برمیگردی... عاشق خندیدنای تو خوابتم...عاشق اینم که هول هولکی شیر بخوری بعدم مستانه تو بغلم چرت بزنی!! عمر منی...عمر مایی...   ...
3 مهر 1392

بابا اومد

بالاخره روز سوم عید بابا اومد!با فک وفامیل کلی اینور و اونور گشتیم!!تعطیلات خیلی خوبی بود.               ...
3 مهر 1392

فرشته من

چندی است شبها به سراغم     می آید فرشته ای       مهربان        و چشم میدوزد                 در چشمانم دلجویانه تر از همه مادران             جهان و به من میگوید:                   مامان!        (فاطمه راکعی) ...
3 مهر 1392