سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

آخرین پست نوزادی!

چون مامان بسیار عجله داره که مطلبهای عقب مونده رو تموم کنه و برسه به زمان حال!!پس تند و سریع با یه پست MP3 باقی مونده های عکسها و اتفاقات قبل از تولد یک سالگیتو جمع بندی میکنم شازده کوچولوی تازه متولد شده!   بلا گردون چشمات زمین و آسمونا!   مادر فدای اون صورت ماهت!  تیپ شازده کوچولو تو جشنهای دنیا اومدنش(کرج-کرمان)   کوچولوی عاشق آب به!!   ناناز مامان   حسرت یه دقیقه موندن تو تابتو گذاشتی به دلم   کوچولوی ددری مامان   آبشار زیبای کاشان!و جغجغه ای که از خودت دورش نمیکردی   شیرین بیان مادر   فدای اون خنده هات ...
16 مهر 1392

مارکوپولو!

هفته آخر شهریور با مامانی و آقا و عمه ها رفتیم سفر،انزلی،آستارا،اردبیل و سرعین.عین یه فرشته کوچولو شیر میخوردی و چرت میزدی!اصلا اذیت نکردی،عاشقتم مارکوپولوی من!!!!!!!!                     ...
11 مهر 1392

بدون عنوان

روزهای اول اردیبهشت یه اتفاق خیلی خیلی بد افتاد،بابای شبنم و شهرزاد سکته کرد وفوت شد.اونقدر شوک برانگیز بود که هنوزم باورش سخته...چون تو سرماخورده بودی برای مراسمهای اصلی نتونستیم بریم ولی هفته آخر اردیبهشت باروبندیل بستیم وبا دایی سینا راه افتادیم تا به مراسم چهلم برسیم. به محض رسیدن من ویروس گرفتم و3روز وحشتناک مدام حالم بد بود.تمام آب بدنمو از دست داده بودم.تنها دلخوشیم این بود که تو حالت خوبه!ولی انگار فقط صببوری کردی مامان برای پرستاری حالش بهتر بشه!! تو هم ویروس گرفتی،چند روزم تو بیحال و بی اشتها بودی که خدارو شکر به سلامتی رد کردی،ولی به نظرم لاغر شدی.خیلی غصه خوردم،خیلی عذاب کشیدم...خدایا منو به مرضی و غم بچم آزمایش نکن... &nbs...
9 مهر 1392

333روزگی شازده پسر!

امروز پسرم11ماهه شد،و اولین دندونای بالاش سر زد!حسابی دندون قروچه میکنی همونجوری حسابی منو گاز میگرفتی الان دیگه واقعا خدا به دادم برسه   4تیر ماه شما333روز و گذروندی!الهی عمر با عزت و پر برکت داشته باشی نانینم!   ...
8 مهر 1392

جل الخالق

2/1خداروشکر که شازده کوچولوی ما بعد از 8ماه و اندی!!سرانجام تصمیم گرفته یه خورده خودشو روی زمین بکشه!!! مخصوصا وقتی محرک های قوی مثل خودکار و موبایل روی زمین باشه!     2/2شیرینترین منی فسقلی!امروز با روروئکت میرفتی سمت بخاری(باور کن هوا هنوز سرده!)دستتو میزدی به بخاری و یه خورده دهنتو کج میکردی و ملتمسانه منو نگاه میکردی و باز دستتو میزدی... بهار دل منی جیگر طلا!! ...
7 مهر 1392

روزهای جهنمی

2/12چند روز پیش به خاطر سرماخوردگی بردیمت دکتر،دکتر هم یکی دو مدل شربت تجویز کرد واست.خیلی بیقراری میکنی،شبها اصلا آرومو قرار نداری،کم کم دیگه شیر هم نمیخوری.دارم دق میکنم.امشب عمه هات خونمون مهمون بودن بازم بیتاب بودی ولی بعد از رفتن مهمونامون دیگه آروم نمیشدی.ساعت2صبح با آقات بردیمت بیمارستان.دکتر گفت به شربت سرماخوردگی آلرژی داشتی و همین باعث اینهمه بیقراری شده. گریم گرفت،گفتم دیگه شیر نمیخوره،گفت شربتشو قطع کنین کم کم بهتر میشه... 2/14امروز صبح شیر خوردی،نمیدونی چقد خوشحالم،نمیدونی چقد حالم بد بود...شیشه ی عمرمی پسر کوچولو...پسرم امروز از حالت سینه خیز پاشد و نشست! ...
7 مهر 1392

آهای آهای خبر خبر...

خبر خبر!!بالاخره نی نی ما دندون دار شد!!!!! در24امین روز از اردیبهشت زیبا،2تا مروارید خوشگل و سفید اعلام حضور کردن! دیر اومدین،ولی خوش اومدین!!!     آش دندون پختیمو عمه ها و مامانی واسه پسرم هدیه آوردن!     ...
7 مهر 1392