سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

بلبل مامان!

1393/8/29 15:37
نویسنده : مامان سمانه
924 بازدید
اشتراک گذاری

از روزی که مشغول کار شدم چون پنجشنبه ها و جمعه هام باید میرفتم کلاس ضمن خدمت به شدت از تمام زندگی عقب موندم!اولین نشونش هم آپ نشدن وب پسری!!

امروز اولین تعطیلی نسبی بعد از2 ماه پرکاره

تو این مدت چون احتمالا من تا عید نمیتونم کرمان برم مادر جون و پدر جون و داییها واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا اومدن دیدنمون که حسابی واسه من و پسر خیر و برکت داشت!پسر که کلی هدیه گرفتو و با داییها اینور و اونور رفت و مامان خانم گلمم کلی واسه دختر تنبلش غذا پخت و فریزری کرد که به بهونه ی کار به داماد و نوه ی گلش غذای سر سری ندم !

قبل از اومدن مامانم اینا!!عمو امین و خانم گلش (از دوستای مامان و بابا تو دوران دانشجویی)اومدن خونمونو کلی منو آقای همسر و از دلتنگی درآوردن!

(این روزا خیلی دلتنگ خیلیها و خیلی چیزا میشم،زندگی اصولا خیلی مزخرفه که خیلی از اصولو عین پنبه از هم میپاشه و آب ازآب تکون نمیخوره و اونچیزی که له لورده میشه تو سینت قایم شده و حتی نمیتونی به طرف نشونش بدی تا ببینه و باور کنه و......)بیخیال!

 

پسر ناناز مامان حسابی بامزه شده کلی حرفای قلنبه و سلنبه میزنه که اندر حکایتش ملتی انگشت به دهن میمونن که الان آیا کسی اینارو یادش داده آیا؟؟؟

 

**دارم تو آشپزخونه غذا درست میکنه میادو میگه "مامان با سیوش لالا" میگم مامانی دارم شام میپزم! میگه"شام نپز" میگم خب چی بخوریم؟ میگه "ناها"(ناهار)! (باید یادش بدم بگه غذای بیرون که واقعا واقعنی من راحت با پسری لا لا کنم و کارتون ببینم!)

 

 

**چند وقته نیت کردم مرد گنده رو از پوشک بگیرم ولی چون دست مامانی پسر درد میکنه و ساعاتی که من مدرسه ام زحمت سروش با مامانیشه ،گذاشتیم واسه این ماه ایشالا!

 

به سروش میگم سروش مامان،شما نباید تو پوشک جیش کنی،باید بری دستشویی!

زودی برمیگرده میمون کوچولویی که زدیم روی در اطاقشو نشون میده و میگه"ممون دیش نکن،ممون دشویی،مامان ممون پی پی!"منم باید میمون بیچاره رو دعوا کنم که چرا پی پی کرده!جدیدا هم تا میگه "ممون پی پی" میفهمم خودش خرابکاری کرده!

 

**دیشب رفته بود روی مبل که الفباشو ببینه افتاد پایین،مثلا گریه کنون اومده(جدیدا تندتند نی نی  میشه و به قول خودش "درره" میکنه!) پیش من میگه "سیوش اوفتاد" بوسش کردم میگه "نه،دم ببوس" کلی فسفر سوزوندم فهمیدم باسنش درد میکنه فکر میکنه باید بگه دم!!نیس جک و جونورای محبوبش اونجاشون دم دارن!

 

 

**مامانیش میگه تا موقع برگشتن و من و عمش میرسه و صدای در میاد بدو میاد پشت در میگه "مامانی بچه ها"!

 

**چند روز پیش من داشتم شام میپختم دیدم پسری حسابی ساکته! مشکوک شدم رفتم بالا سرش میبینم لیوان آب و که دادم بخوره تهشو نگه داشته هی دست میکنه تو آب و وسایل و خیس میکنه گفتم:سروش چکار میکنی؟ میگه"کثیف،سیوش تییز" در جریان تییز کردنشون کلی سرو صورت وسایل و آب مالی کرده بود!شانس آوردیم تلویزیون بیچاره نسوخته بود!

 

 

**تا من حواسم بهش نباشه زود فشار محبتش میافته و میاد و میگه "مامان پاشوو" بعد منو میبره مثلا جلوی تلویزیون"مامان دشین،سیوش بغل"!

 

**تا یه دونه پرز و مو پیدا کنه زود میبره میندازه تو ظرفشویی و میگه"آشالی"

جدیدا که کثیف و خوب فهمیده تا چشم منو دور میبینه وسایلشو میندازه تو ظرفشویی بعدم به من میگه "کثیف،بوشور"

 

 

 

 

 

**سری قبل که رفته بودیم کرمان چند شب اول خوب نمیخوابید،مامانم یه شب اومد و بدعت وحشتناک قصه گفتن شبانه رو واسه پسر رو کرد!اون چند شبی که اونجا بودیم کلی مادر بزرگ و نوه با هم خو ش گذروندن و هی دل و قلوه دادن و قصه گفتن و "مودجون" شنیدن! ولی امان از دل لیلی!! احتمالا باب اسفنجی دیدن شبانه ی پسر رو یادتونه!به همون شیوه من بیچاره شبها باید قصه بگم !چندتا قصه ی اول کاملا اصولی و در نهانشون اصول تربیتی نوین و دارن!چندتای بعدی شنگول منگول میشن،امان از اون چندتای آخر که از شما چه پنهون نه من میفهمم چی گفتم نه بچم احتمالا میفهمه چی شنفت!(یه استاد داشتیم تو دانشگاه میگفت استادش میگفته!!!!آنالیز و استاد میفهمه چی میگه ولی دانشجو سر در نمیاره،جبر و نه استاد میفهمه چی میگه نه دانشجو میفهمه چی شنیده!شده حکایت ما!!)

حالام روزی نیم ساعت مادر جون پسر زنگ میزنه و از پشت تلفن واسه شازده پسر قصه میگن!به من چه!میخواست یادش نده!

 

آخرین اثر هنری ثبت شدهی پسملی!!

 

 

 

 

و این گوشه کوچکی از دریای بیکران مادری و پسملی!!

 

شازده تا امروز 2سال و3ماه و 15روز سن دارد!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمدحسین
30 آبان 93 9:52
عزیز دلم.. چه قدر کارای بچه های شبیه همه.... آفرین به این پسر شیرین زبون... نقاشیت حرف نداشت خاله...
مامان سمانه
پاسخ
دقیقا!گاهی پستای دوسارو میخونم کلی تعجب میکنم اینقد رفتاراشون شبیه همه
مامان رویا
1 آذر 93 10:16
چه اثر هنري قشنگي سروش جون تميز ...و شيرين زبون....
مامان سمانه
پاسخ
میسی خاله جون
♥بابایی و مامانی♥
1 آذر 93 11:16
الهی حال وهوای دل خواهر گلم هم مثل من پاییزیه چون گفته های اول پستت دقیقا حالوروز این روزای من بود انشاا... که همیشه کنار دوتا مرد مهربونی که خدا نصیبت کرده دلت وروزگارت بهاری باشه عزیزم[قلبوااااای از اون وروجک نگو که با اون بوسه بغل گرم دیشب بدجوری من وپری رو دلتنگ کرده وبرای دیدن دوبارش روز شماری میکنیم[بغلفدای شیرین زبونیاش بره خاله از طرف من حسابی بچلونش
مامان سمانه
پاسخ
مرسی عزیزم!!ماهم شدیدا دلمون هوای دیدن درست و حسابیتو کرده