روز های پاییزی!
سلام نازنینم!
این روزا مامان کلی سرش شلوغ شده!!
از اول هفته به امید خدا دارم میرم مدرسه ای که عمه زهرا میره،36تا دانش آموز کلاس پنجمی با مزه دارم که حسابی خسته ام میکنن ولی خیلی بانمکن!
من کلاس پنجمیم و عمه زهرا کلاس ششمی!
هفته پیش که خبر دادن برم سر کلاس اونقدر استرس تورو داشتم که بازم رگ گردنم شدید گرفت!!
از اونجایی که دست مامان طیبه شکسته و تا آخر این هفته باید تو گچ باشه اصلا روم نمیشد تورو هرروز بذارم و برم سرکار،داشتم از رفتن پشیمون میشدم که مادرجونت فهمید و کلی منو بابت ضعیف بودنم و زود تسلیم شدنم دعوا کرد(از اونجاییکه مامان خانم ما تو جوونی کلی فرصت شغلی داشته و فرصت سوزی کرده و الان که همه از دورش پراکنده شدن به شدت احساس تنهایی و پشیمونی داره)
و بعدشم گفت میاد چند هفته ای پیشمون میمونه ولی وقتی مامانی و آقا جون فهمیدن که مامانم فقط واسه نگهداری شما دارن میان نذاشتن و زحمت نگهداری شازده پسر افتاد گردن مامانی مهربون
اینجوریا شد که من امروز دومین جلسه کلاسم و رفتم!!
البته به قول دوستان به صورت نیمه مرتبطی پادر هواییم
*چند روز پیش عمو آرش از دوستای مشترک من و بابا تو دوران دانشجویی اومد خونمونو یه شب پیش ما موند،اولش که شما طبق معمول خجالت میکشیدی اصلا تحویل نمیگرفتی بنده خدارو!حتی هدیه ای که واست آورده بود رو هم نگرفتی و هی میگفتی مامان!یعنی بده به مامانم!! گرچه تا من گرفتمش زودی از دستم گرفتیش که بازش کنی ببینی توش چیهیه بلوز و شلوار خیلی خوشگل واست آورده بود که ایشالا سر فرصت تن خورشو میذارم!!!
بعدشم که حسابی یخت آب شد و اونقد پریدی بغل بنده خدا که پشیمون شد از اومدنش
*روز عید قربون که فامیلای عمه زهرا عیدی آورده بودن واسه عروسمون ،از پسر عمه هات یاد گرفته بودی و هی منو زن دایی صدا میکردی!چند ثانیه ای یه بار میپریدی بغلم و هی میگفتی زن دایی زن دایی!اینقد گفتی که بنده های خدا فکر کردن تو کلا به جای مامان میگی زن دایی
*پسر تمیز مامان تا یه ذره آشغال رو زمین میبینی ورش میداری و بدو بدو میبری میندازی تو ظرفشویی و ولی ویرت بگیره با آرامش لیوان دوغو خالی میکنی رو فرش
*جدیدا هم ماشین بازی رو ترک کردی و فقط نقاشی میکشی!یعنی بیشتر میکشم!!!!!!!!!
چند تا از حروف انگلیسی رو مینویسی و کلی هم حال میکنی!منم ذوق مرگ میشم
*همین الان این اثر هنری ثبت شد! الان من باید بابت خرابکاریت عصبانی باشم یا بابت دقتت تو نقاشی ذوق زده؟؟؟؟هان؟؟؟هان؟؟؟؟
**شیرین مادر تا الان دو سال و دو ماه سن دارد**